من و دلم و یه فنجون قهوه تلخ

من و دلم خلوت کردیم.قهوه میخوریم.میای پیشمون؟

چقدرسخته

چقدرسخته،توچشمای کسی که تمام عشقت روازت دزدیده
وبجاش یه زخم همیشگی روبه قلبت هدیه داده زل بزنی وبجای اینکه لبریزکینه ونفرت بشی
احساس کنی هنوزم دوسش داری.چقدر سخته دلت بخوادسرت روبه دیواری تکیه بدی که یک
بارزیرآوارغرورش همه ی وجودت له شده.چقدرسخته توخیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی
اماوقتی دیدیش هیچی جزسلام نتونی بهش بگی،چقدرسخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک
گونه هات روخیس کنه امامجبورباشی بخندی تانفهمه هنوزم دوسش داری،چقدرسخته گل
آرزوهاتو؛توباغ دیگری ببینی هزاربارتوخودت بشکنی اون وقت آروم زیرلب بگی گل من
باغچه ی نومبارک!!!!!

[ شنبه 12 بهمن 1392برچسب:,

] [ 16:13 ] [ aji nazi ]

[ ]

هردوروی یک پله

اگرکسی دیونت بودعاشقش باش،اگرعاشقت بوددوستش داشته
باش،اگه دوستت داشت بهش علاقه نشون بده،اگه بهت علاقه نشون دادفقط لبخندبزن.این
طوری وقتی همیشه یک پله ازش عقب ترباشی اگریه وقت خسته شدویک پله جاموند تازه میشین
باهم برابرروی یک پله!

[ دو شنبه 7 بهمن 1392برچسب:,

] [ 15:15 ] [ aji nazi ]

[ ]

کودکی ام راگرفتی جوانی دادی،عقلم راگرفتی عشق دادی،عشقم راگرفتی تنهایی دادی،خنده هایم راگرفتی غم دادی،آرزوهایم راگرفتی حسرت دادی،خدایابرگردمن هنوزنفس میکشم یادت رفت نفسم رابگیری.نفسم رابگیروازاین دنیایت راحت کن.نفسم رابگیرکه دیگرعشقم رادرآغوش دیگری نبینم.نبینم زمانی راکه ازشدت گریه نفس کم میارم اوبه دیگری می گویدنفسم.نبینم زمانی راکه باهم رودررومی شویم توچشماهیم نگاه می کندودست عشقش رامی گیردومی بوسد.

[ دو شنبه 7 بهمن 1392برچسب:خدایا,چرا؟,

] [ 15:8 ] [ aji nazi ]

[ ]